به مامانم گفتم :هر چیزی یه سنی داره
سن ازدواج منم گذشت
باید اینو قبول کنم
مامانمم گفت ،سن تو هیچم زیاد نیست مگه ....چقدر از تو کوچیکه ؟
گفتم :جای خالی بیستو نه سالش ولی سابقه ی ازدواج نداره
هه
بفرما حالا خبر نزدیک بودن ازدواج همون جای خالی هم اومد
ادامه حذف شد
4024)...برچسب : نویسنده : yahemyahic بازدید : 75
دور گردون همه را می گردد
باختن گرچه مرا سخت گذشت
مستحق خواند به جور هفته ای خندیدن
با من این قدر محبت از چیست ؟
آه از آنکه رسیدی به همان باخته من از لذت
نوش بادا
ولی این مهر توبا من زهر است
4024)...
برچسب : نویسنده : yahemyahic بازدید : 71
در واقع حسود من بودم ،
به خاطر محتویات دور از شان ادامه ی این نوشته حذف شد
4024)...برچسب : نویسنده : yahemyahic بازدید : 77
یا اوضاع واقعا حرص خوردنیه
سرم مثل قلب می زنه و احساس می کنم قسمت تحتانی کاسه سرم
خیلی خنکه
در آستانه ی چیم ؟
دیوانگی ؟
یا سکته ی مغزی ؟
می خوام برم بیرون یه هوایی عوض کنم
در آستانه ی چیز خوبی نیستم با این عصبانیت بی مرز
4024)...برچسب : نویسنده : yahemyahic بازدید : 80
برچسب : نویسنده : yahemyahic بازدید : 76
ولی آدم خوبی به نظر اومدم
و حالا چون آدم خبیثیم
خندم می گیره به این جریان
به اینکه در حالی که بدم خوب به نظر اومدم
،،
قضیه یه موضوع تازه نبود ولی خانوادم از من پنهان کرده بودن
ولی اون که نمی دونسته پنهان کردن ،
فکر می کرده من می دونستم ،
و همین که فکر کنه من در حین ،،دونستن،، رفتارم اونقدره خوب بوده
باعث میشه فک کنه من خوبم
در حالی که اگه می دونستم اونجور خوب نمیشدم
و این
خیلی خنده داره
4024)...برچسب : نویسنده : yahemyahic بازدید : 77